المساعد الشخصي الرقمي

مشاهدة النسخة كاملة : داستان:عبور از پل های زندگی


بغداديه
10-09-2008, 01:41 PM
http://i36.tinypic.com/2zsxph2.jpg

سال های سال بود که دو برادر در مزرعه ای که از پدرشان به ارث رسیده بود با هم زندگی میکردند. یک روز به خاطر یک سوء تفاهم کوچک، با هم جرو بحث کردند. پس از چند هفته سکوت، اختلاف آنها زیاد شد و کار به جایی رسید که از هم جدا شدند.
از دست بر قضا یک روز صبح در خانه برادر بزرگ تر به صدا درآمد. وقتی در را باز کرد، مرد نجـاری را دید. نجـار گفت: من چند روزی است که دنبال کار می گردم، فکرکردم شاید شما کمی خرده کاری در خانه و مزرعه داشته باشید، آیا امکان دارد که کمکتان کنم؟
برادر بزرگ تر جواب داد : بله، اتفاقاً من یک مقدار کار دارم. به آن نهر در وسط مزرعه نگاه کن، آن همسایه در حقیقت برادر کوچک تر من است. او هفته گذشته چند نفر را استخدام کرد تا وسط مزرعه را کندند و این نهر آب بین مزرعه ما افتاد. او حتماً این کار را بخاطر کینه ای که از من به دل دارد، انجام داده است .
سپس به انبار مزرعه اشاره کرد و گفت: در انبار مقداری الوار دارم، از تو می خواهم تا بین مزرعه من و برادرم حصار بکشی تا دیگر او را نبینم.
نجار پذیرفت و شروع کرد به اندازه گیری و اره کردن الوار. برادر بزرگ تر به نجار گفت: من برای خرید به شهر می روم، آیا وسیله ای نیاز داری تا برایت بخرم؟
نجار در حالی که به شدت مشغول کار بود، جواب داد: نه، چیزی لازم ندارم !
هنگام غروب وقتی کشاورز به مزرعه برگشت، چشمانش از تعجب گرد شد. حصاری در کارنبود. نجار به جای حصار یک پل روی نهر ساخته بود.
کشاورز با عصبانیت رو به نجار کرد و گفت: مگر من به تو نگفته بودم برایم حصار بسازی؟
در همین لحظه برادر کوچک تر از راه رسید و با دیدن پل فکر کرد که برادرش دستور ساختن آن را داده، از روی پل عبور کرد و برادر بزرگترش را در آغوش گرفت و از او برای کندن نهر معذرت خواست.
وقتی برادر بزرگ تر برگشت، نجار را دید که جعبه ابزارش را روی دوشش گذاشته و در حال رفتن است.
کشاورز نزد او رفت و بعد از تشکر، از او خواست تا چند روزی مهمان او و برادرش باشد.
نجار گفت: دوست دارم بمانم ولی پل های زیادی هست که باید آنها را بسازم...

احقر مجتبي
11-09-2008, 03:03 PM
جالب بود
التماس دعا

بغداديه
13-09-2008, 12:18 AM
برادر گرامی ام آقا مجتبی
ممنون از حضور سبزتان
ما را از دعای خیرتان فراموش نکنید

عاشقة النجف
16-09-2008, 06:40 PM
عزيز دلم
موفق باشيد
داستانت خيلي قشنك بود,,

التماس دعا..

أرجوان
17-09-2008, 05:08 AM
الله كشخه عالمنظر حلوو كثير..
وين هذا عندكم بالسويد ولا بإيران..
عاد انا تركت الكلام وجلست اطالع بالصورة
ههههههه

نسألكم الدعاء...

بغداديه
17-09-2008, 08:58 PM
خواهر نازنيم عاشقة النجف
حضور زیبایت همیشه باعث خوشحالی من است
شاد و سرافراز باشید
محتاجیم به دعا مهربانم

بغداديه
17-09-2008, 09:02 PM
الله علیج یا ارجوان علیج سوالف
علی گولت اهل الخلیج تهبل هههههه

ممممم و الله ما اعرف المنظر مال وین
بس انی هم هوای عجبنی

منوره یا غالیه
و مشکوره علی المرور العطر
تحیاتی