melika
03-02-2007, 10:25 PM
السلام عليکم
مجموعه ی شعر کودکان کربلا
فراتم وفراتم
من دريائی قشنگم
زلال وآبی رنگم
شبا هميشه مهتاب
می خوابه روی موجم
مثل يه دونه قايق
مهتابه روی موجم
صدای شرشر آب
صدای زندگانی ست
از طرف خداوند
هديهای آسمانی ست
مسافرا وقتی که قصد سفر می کنند
کنار ساحل من خستگی در می کنند
وقتی پر از آب می شن مشکای کاروانها
جون می گيرن دوباره دستای ساربانها
حرارت کربلا خيلی خیلی زياده
بدون آب می ميرن مسافرا توجاده
هر کسی که می نوشه از آب صاف وسردم
می گه امام سوم دور سرت بگردم
که تشنه لب تو صحرا
تا حرف حقو گفتی مثل گلای لاله
رو خون خود شکفتی
هزار وچن سال پيش
يه مشک ابو سقا گذاشت به روی دوشش
زد دلشو به دريا
باسرعت برق وباد می زد به قلب دشمن
می رف که آب بياره
تنها تو روز روشن
رسيد کنار دريا آبو نخورد وگرييد
چونکه تو مشت آبش عکس رقيه رو ديد
بااين که از تشنگی خون تو رگاش می جوشيد
اما از آب سردم يه قطره هم ننوشيد
آدمای خيلی بد تو هر زمونه هستن
مثل اونا که راه امام حسينو بستن
تو کاسه ي چشماشون آتيش به جای آب بود
قلب امام سوم از دستشون کباب بود
اونا که زخمی کردن سقای کربلا رو
اصلا قبول نداشتن يه ذره هم خدا رو
به مشک او تير زدن شد سقا پر خون
ولی نيفتاد از پا مشکو گرفت به دندون
دلم برای سقا تو سينه بد جور می زد
مثل دل بچه ها تو خيمه ها شور می زد
با موجای بلندم سر می زدم به ساحل
اگر چه کار من بود سعی بدون حاصل
حال وهوام ابری شد گم شد تو ابرا خورشيد
بارون خيلی تندی از آسمون می باريد
غروب کربلا من قدر ريگای صحرا
گرييدم وگرييدم به ياد تشنه لب ها
سلام وصدتا سلام به بچه های تشنه
درود وصدتا درود به زخمای برهنه
به زخماِيي که هرگز نمی شون فراموش
به زخمايي که مشک سقا گذاشته بر دوش
فراتم وفراتم من دريايي قشنگم
عميق وپر تلاطم زلال وآبی رنگم
از اون رمون نديدم که روی موجای آب
لالالالالايي شبا بخوابه مهتاب
فراتم وفراتم من دريايي قشنگم
عمژق وپر تلاطم زلال وآبی رنگم
کنار ساحل من باغ گلای ياسه
تا برسم به گلها سر می کوبم به ماسه
شاعر : محمد کامرانی اقدام
مجموعه ی شعر کودکان کربلا
فراتم وفراتم
من دريائی قشنگم
زلال وآبی رنگم
شبا هميشه مهتاب
می خوابه روی موجم
مثل يه دونه قايق
مهتابه روی موجم
صدای شرشر آب
صدای زندگانی ست
از طرف خداوند
هديهای آسمانی ست
مسافرا وقتی که قصد سفر می کنند
کنار ساحل من خستگی در می کنند
وقتی پر از آب می شن مشکای کاروانها
جون می گيرن دوباره دستای ساربانها
حرارت کربلا خيلی خیلی زياده
بدون آب می ميرن مسافرا توجاده
هر کسی که می نوشه از آب صاف وسردم
می گه امام سوم دور سرت بگردم
که تشنه لب تو صحرا
تا حرف حقو گفتی مثل گلای لاله
رو خون خود شکفتی
هزار وچن سال پيش
يه مشک ابو سقا گذاشت به روی دوشش
زد دلشو به دريا
باسرعت برق وباد می زد به قلب دشمن
می رف که آب بياره
تنها تو روز روشن
رسيد کنار دريا آبو نخورد وگرييد
چونکه تو مشت آبش عکس رقيه رو ديد
بااين که از تشنگی خون تو رگاش می جوشيد
اما از آب سردم يه قطره هم ننوشيد
آدمای خيلی بد تو هر زمونه هستن
مثل اونا که راه امام حسينو بستن
تو کاسه ي چشماشون آتيش به جای آب بود
قلب امام سوم از دستشون کباب بود
اونا که زخمی کردن سقای کربلا رو
اصلا قبول نداشتن يه ذره هم خدا رو
به مشک او تير زدن شد سقا پر خون
ولی نيفتاد از پا مشکو گرفت به دندون
دلم برای سقا تو سينه بد جور می زد
مثل دل بچه ها تو خيمه ها شور می زد
با موجای بلندم سر می زدم به ساحل
اگر چه کار من بود سعی بدون حاصل
حال وهوام ابری شد گم شد تو ابرا خورشيد
بارون خيلی تندی از آسمون می باريد
غروب کربلا من قدر ريگای صحرا
گرييدم وگرييدم به ياد تشنه لب ها
سلام وصدتا سلام به بچه های تشنه
درود وصدتا درود به زخمای برهنه
به زخماِيي که هرگز نمی شون فراموش
به زخمايي که مشک سقا گذاشته بر دوش
فراتم وفراتم من دريايي قشنگم
عميق وپر تلاطم زلال وآبی رنگم
از اون رمون نديدم که روی موجای آب
لالالالالايي شبا بخوابه مهتاب
فراتم وفراتم من دريايي قشنگم
عمژق وپر تلاطم زلال وآبی رنگم
کنار ساحل من باغ گلای ياسه
تا برسم به گلها سر می کوبم به ماسه
شاعر : محمد کامرانی اقدام