melika
06-02-2007, 08:48 AM
Two Travelling Angels
دو فرشته مسافر
Two traveling angels stopped
To spend the night in the home
Of a wealthy family.
دو فرشته مسافر
در منزل خانواده ثروتمندي توقف كردند
تا شب را در آنجا بگذرانند.
The family was rude and refused
To let angels stay in the mansion-s
Guest room instead the angels were
Given a small space in the cold basement
آن خانواده گستاخي كردند و اجازه ندادند فرشته ها
شب را در داخل مهمانخانه داخل عمارت بگذرانند.
بلكه به آنها فضاي كوچكي از زير زمين خانه را
اختصاص دادند.
As they made their bed on the hard floor
The older angels saw a hole in the wall
And repaired it.
When the younger angels asked why the
Older angels replied-
<>
همانطور كه فرشته ها مشغول آماده كردن بستر خود روي
زمين سخت بودند،فرشته پيرتر سوراخي در ديوار ديد و
روي آن را پوشاند. فرشته جوان تر علت را پرسيد و او گفت:
«چيزها هميشه آن طوري نيستند كه به نظر مي رسند.»
The next night the pair came to rest at the house
Of a very poor-but very hospitable farmer and
His wife.after sharing what little food theyhad
The couple let the angels sleep in their bed. where
They cold have good nights rest.
شب بعد فرشته ها به خانه زوج كشاورز بسيار فقير ، اما
مهمان نوازي رفتند. پس از صرف غذاي مختصري كه داشتند ،
آن زوج رختخواب خود را در اختيار فرشته ها قرار دادند ، تا
شب را راحت بخوابند.
When the sun came up the next morning
The angels found the farmer and his wife in tears.
Their only cow - whose milk had been
Their sole in come - lay dead in the field.
صبح روز بعد فرشته ها آن زن و شوهر را گريان ديدند.
تنها گاوشان ، كه شيرش تنها راه درآمدشان بود ،
در مزرعه مرده بود.
The younger angels was infuriated and asked
The older angels : Happen? The first man had everything-yet you
Helped him. The second family had little but was
Willing to share every thing and you let the cow die.>
فرشته جوان تر به خشم آمد و به فرشته پيرتر گفت : چه طور اجازه
دادي چنين اتفاقي بيفتد؟ مرد اولي همه چيز داشت با اين حال تو كمكش
كردي. خانواده دومي چيزي نداشتند اما همان را هم با ما تقسيم
كردند وبا اين حال تو گذاشتي گاوشان بميرد.
the older angels replied. mansion I noticed there was gold stored in that hole
in the wall. Since the owner was so obsessed with
greed and unwilling to share his good fortune
I sealed the wall so he wouldnot find it.>
فرشته پيرتر پاسخ داد:«چيزها هميشه آنطور نيستند كه به نظر مي رسند»
«شبي كه ما در زيرزمين آن عمارت بوديم متوجه شدم كه در سوراخ
ديوار طلا پنهان كرده بودند. از آنجا كه صاحبخانه طماع و بخيل بود
و مايل نبود ثروتش را با كسي شريك شود ، من سوراخ را بستم
و مهر كردم تا دستش به آن طلا نرسد.»
Then last night as we slept in the farmers bed
The angels of death came for his wife.
I gave him the cow instead.
شب گذشته كه در رختخواب آن كشاورز خوابيده بوديم .
فرشته مرگ به سراغ همسرش آمد.
من در ازا گاو را به دادم.
Things are not always what they seem.
چيزها هميشه آنطوري نيستند كه به نظر مي رسند
.
Sometimes that is exactly what happens
When things do not turn out the way they should.
If you have faith - you just need to trust
That every outcome is always to your advantage.
You just might not know it until some time later.
هنگامي كه اوضاع ظاهراً بر وفق مراد نيست
اگر ايمان داشته باشيد ، بايد توكل كنيد
و بدانيد همواره هر چه پيش مي آيد به نفع شماست.
فقط ممكن است تا مدت ها حكمتش را نفهميد.
دو فرشته مسافر
Two traveling angels stopped
To spend the night in the home
Of a wealthy family.
دو فرشته مسافر
در منزل خانواده ثروتمندي توقف كردند
تا شب را در آنجا بگذرانند.
The family was rude and refused
To let angels stay in the mansion-s
Guest room instead the angels were
Given a small space in the cold basement
آن خانواده گستاخي كردند و اجازه ندادند فرشته ها
شب را در داخل مهمانخانه داخل عمارت بگذرانند.
بلكه به آنها فضاي كوچكي از زير زمين خانه را
اختصاص دادند.
As they made their bed on the hard floor
The older angels saw a hole in the wall
And repaired it.
When the younger angels asked why the
Older angels replied-
<>
همانطور كه فرشته ها مشغول آماده كردن بستر خود روي
زمين سخت بودند،فرشته پيرتر سوراخي در ديوار ديد و
روي آن را پوشاند. فرشته جوان تر علت را پرسيد و او گفت:
«چيزها هميشه آن طوري نيستند كه به نظر مي رسند.»
The next night the pair came to rest at the house
Of a very poor-but very hospitable farmer and
His wife.after sharing what little food theyhad
The couple let the angels sleep in their bed. where
They cold have good nights rest.
شب بعد فرشته ها به خانه زوج كشاورز بسيار فقير ، اما
مهمان نوازي رفتند. پس از صرف غذاي مختصري كه داشتند ،
آن زوج رختخواب خود را در اختيار فرشته ها قرار دادند ، تا
شب را راحت بخوابند.
When the sun came up the next morning
The angels found the farmer and his wife in tears.
Their only cow - whose milk had been
Their sole in come - lay dead in the field.
صبح روز بعد فرشته ها آن زن و شوهر را گريان ديدند.
تنها گاوشان ، كه شيرش تنها راه درآمدشان بود ،
در مزرعه مرده بود.
The younger angels was infuriated and asked
The older angels : Happen? The first man had everything-yet you
Helped him. The second family had little but was
Willing to share every thing and you let the cow die.>
فرشته جوان تر به خشم آمد و به فرشته پيرتر گفت : چه طور اجازه
دادي چنين اتفاقي بيفتد؟ مرد اولي همه چيز داشت با اين حال تو كمكش
كردي. خانواده دومي چيزي نداشتند اما همان را هم با ما تقسيم
كردند وبا اين حال تو گذاشتي گاوشان بميرد.
the older angels replied. mansion I noticed there was gold stored in that hole
in the wall. Since the owner was so obsessed with
greed and unwilling to share his good fortune
I sealed the wall so he wouldnot find it.>
فرشته پيرتر پاسخ داد:«چيزها هميشه آنطور نيستند كه به نظر مي رسند»
«شبي كه ما در زيرزمين آن عمارت بوديم متوجه شدم كه در سوراخ
ديوار طلا پنهان كرده بودند. از آنجا كه صاحبخانه طماع و بخيل بود
و مايل نبود ثروتش را با كسي شريك شود ، من سوراخ را بستم
و مهر كردم تا دستش به آن طلا نرسد.»
Then last night as we slept in the farmers bed
The angels of death came for his wife.
I gave him the cow instead.
شب گذشته كه در رختخواب آن كشاورز خوابيده بوديم .
فرشته مرگ به سراغ همسرش آمد.
من در ازا گاو را به دادم.
Things are not always what they seem.
چيزها هميشه آنطوري نيستند كه به نظر مي رسند
.
Sometimes that is exactly what happens
When things do not turn out the way they should.
If you have faith - you just need to trust
That every outcome is always to your advantage.
You just might not know it until some time later.
هنگامي كه اوضاع ظاهراً بر وفق مراد نيست
اگر ايمان داشته باشيد ، بايد توكل كنيد
و بدانيد همواره هر چه پيش مي آيد به نفع شماست.
فقط ممكن است تا مدت ها حكمتش را نفهميد.