امير الرافدين البصراوي
06-08-2006, 04:15 AM
عبدالله بن عباس بن عبدالمطلب از ياران دانشمند پيغمبر اسلام (صلى الله عليه وآله) وپسر عم او بوده وسه سال قبل از هجرت در ايامى كه پيغمبر در شعب ابوطالب در محاصره بود به دنيا آمد.
ابن عباس بر اثر دعاى پيغمبر (صلى الله عليه وآله) در باره اش كه در حديث آمده ونيز بسبب هوش و ذكاوت وجديت فراوانى كه در كسب دانش داشت در علم تفسير وفقه وحديث بجائى رسيد كه او را حبرالأمّه ميخواندند ومسلمانان در مسائل مشكله به وى رجوع ميكردند ونظرش در مسائل ، مورد اتفاق بوده. كوشش او در فراگرفتن دانش به حدى بوده كه خود گويد: اگر مىشنيدم شخصى حديثى را ميداند كه من آن را نشنيدهام بدر خانهاش مىرفتم وبيرون در عبايم را مى گستردم وبروى آن مى نشستم، باد خاكهاى كوچه را بر سرم مىريخت ، منتظر بودم تا صاحب خانه بيرون آيد وچون بيرون مىآمد ومرا مىديد پوزش مىخواست ومىگفت: چه كارى دارى؟ وچون منظورم را مىگفتم وى مىگفت: اين وظيفه من بوده كه بنزد تو آيم. ومن مىگفتم: احترام دانش اقتضا مىكند كه من خود به دنبال آن بروم.
وى علاوه برعلم تفسير وحديث در شعر وتاريخ ورياضيات نيز تسلط داشته ووى را در هر بخشى از اين علوم شاگردانى بوده. او كسى است كه على (عليه السلام) وى را چنان شايسته فراگيرى علم مىدانسته كه گاهى شب تا به صبح وى را تفسير بخشى از قرآن مىآموخت.
عبداللّه در جنگ جمل وصفين در ركاب على (عليه السلام) بوده ودر جمل پس از پايان جنگ او را به نزد عايشه فرستاد كه به وى بگويد زودتر به مدينه بازگردد. عايشه آن روز در نزديكى بصره در جائى بنام قصر بنى خلف سكونت داشت وچون عبداللّه به آنجا رفت عايشه وى را اجازه ورود نداد ، وى بى اجازه به خانه درآمد وبر فرشى كه آنجا بود نشست، عايشه از پشت پرده صدا زد اى پسر عباس برخلاف سنت عمل كردى كه بدون اجازه به خانه ما آمدى وبر بساط ما نشستى! ابن عباس گفت: ما در عمل به سنت پيغمبر از تو پيشيم كه سنت را ما به تو آموختيم وخانه تو همان است كه پيغمبر ترا به ملازمت آن امر نمود وتو ناروا از آن بيرون شدى وبرخود ستم نمودى وبدين آئين خيانت كردى وبر خداى خويش سركشى نمودى وپيامبرش را تمرد جستى ، چون به خانه خود روى بى اجازه ات وارد نشويم، اميرالمؤمنين على ترا فرمان داده كه به مدينه برگرد وبيش از اين در اين سرزمين ممان. عايشه گفت: خدا اميرالمؤمنين را رحمت كند وى عمر بن خطاب بود. عبداللّه گفت: به خدا سوگند به رغم اَنف دشمنان تنها كسى كه اميرالمؤمنين بر او صادق است همين مرد است كه او از هر كسى به رسول خدا نزديك تر وسابقه اش در اسلام وهمچنين دانشش از همه بيشتر ومقامش والاتر وآثارش در اسلام از پدر تو وعمر فزون تر است ، بدان اى عايشه كه سرپيچى تو از على بسى كوتاه مدت بود ولى جرم وگناهش بزرگ ، شومى وپيامد سوأش آشكار وتيرگى وناپسنديش برهمگان روشن است ...
عايشه بگريست واشك از ديدگانش سرازير گشت، صدايش به ناله بلند وگريه در گلويش شكست وگفت: من از اين سرزمين مىروم زيرا جائى نزد من بدتر از آنجا نبود كه شما در آن باشيد. ابن عباس گفت: به خدا سوگند چه مصيبتها كه از ناحيه تو ديديم وچه نتيجه ها كه از كردار تو گرفتيم ، ترا ام المؤمنين خوانديم با اينكه مادرت ام رومان بود، پدرت را صديق لقب داديم با وجوداينكه وى پسر ابوقحافه بود! عايشه گفت: اى پسر عباس به پيغمبر بر من منت مىنهى؟! ابن عباس گفت: چرا منت ننهم كه اگر تو به اندازه سر موئى از او بهره داشتى بر ما منت مى نهادى در صورتى كه ما از خون وگوشت او مىباشيم، تو يكى از نه زن بودى كه از پيغمبر به جا مانديد ، تو بر هيچيك آنها مزيتى ندارى چه شده كه امر مىكنى ونهى مىنمائى ومنتظرى از تو اطاعت كنند؟!
سپس ابن عباس بنزد على(عليه السلام) بازگشت وماجرى را به عرض رساند. حضرت فرمود: من ترا مى شناختم كه براى اين پيام انتخاب نمودم. (رجال كشى)
نقطه ضعفى كه در زندگى ابن عباس به چشم مىخورد موضوع نسبت اختلاس اموال بيت المال به وى مىباشد موقعى كه او از سوى اميرالمؤمنين (عليه السلام) حاكم بصره بوده واين داستان ونامه حضرت به وى وپاسخ او به حضرت در نهج البلاغه وشرح ابن ابى الحديد مشروحاً ذكر شده است وبرخى در مقام دفاع از او گفته اند : وى عبيداللّه بن عباس بوده نه عبداللّه ، و بعضى از اصل اين داستان را بى اساس دانسته اند، ولى از بشر غير معصوم شكست خوردن در برابر آزمايشهاى مالى عجيب نيست. واللّه العالم.
در حديث آمده كه پيغمبر (صلى الله وعليه وآله) در باره عبداللّه بن عباس فرمود: عبداللّه نميرد تا اينكه بينائى خويش را از دست بدهد وبه دانشى دست يابد. (بحار:18/126) از اين رو مىتوان گفت: عدم مصاحبت او با امام حسين(عليه السلام) در واقعه كربلا بجهت نابينائى او بوده است.
وفات :
عبدالله بن عباس سال 68هـ درسن 71سالگى در طائف از دنيا رفت.
ابن عباس بر اثر دعاى پيغمبر (صلى الله عليه وآله) در باره اش كه در حديث آمده ونيز بسبب هوش و ذكاوت وجديت فراوانى كه در كسب دانش داشت در علم تفسير وفقه وحديث بجائى رسيد كه او را حبرالأمّه ميخواندند ومسلمانان در مسائل مشكله به وى رجوع ميكردند ونظرش در مسائل ، مورد اتفاق بوده. كوشش او در فراگرفتن دانش به حدى بوده كه خود گويد: اگر مىشنيدم شخصى حديثى را ميداند كه من آن را نشنيدهام بدر خانهاش مىرفتم وبيرون در عبايم را مى گستردم وبروى آن مى نشستم، باد خاكهاى كوچه را بر سرم مىريخت ، منتظر بودم تا صاحب خانه بيرون آيد وچون بيرون مىآمد ومرا مىديد پوزش مىخواست ومىگفت: چه كارى دارى؟ وچون منظورم را مىگفتم وى مىگفت: اين وظيفه من بوده كه بنزد تو آيم. ومن مىگفتم: احترام دانش اقتضا مىكند كه من خود به دنبال آن بروم.
وى علاوه برعلم تفسير وحديث در شعر وتاريخ ورياضيات نيز تسلط داشته ووى را در هر بخشى از اين علوم شاگردانى بوده. او كسى است كه على (عليه السلام) وى را چنان شايسته فراگيرى علم مىدانسته كه گاهى شب تا به صبح وى را تفسير بخشى از قرآن مىآموخت.
عبداللّه در جنگ جمل وصفين در ركاب على (عليه السلام) بوده ودر جمل پس از پايان جنگ او را به نزد عايشه فرستاد كه به وى بگويد زودتر به مدينه بازگردد. عايشه آن روز در نزديكى بصره در جائى بنام قصر بنى خلف سكونت داشت وچون عبداللّه به آنجا رفت عايشه وى را اجازه ورود نداد ، وى بى اجازه به خانه درآمد وبر فرشى كه آنجا بود نشست، عايشه از پشت پرده صدا زد اى پسر عباس برخلاف سنت عمل كردى كه بدون اجازه به خانه ما آمدى وبر بساط ما نشستى! ابن عباس گفت: ما در عمل به سنت پيغمبر از تو پيشيم كه سنت را ما به تو آموختيم وخانه تو همان است كه پيغمبر ترا به ملازمت آن امر نمود وتو ناروا از آن بيرون شدى وبرخود ستم نمودى وبدين آئين خيانت كردى وبر خداى خويش سركشى نمودى وپيامبرش را تمرد جستى ، چون به خانه خود روى بى اجازه ات وارد نشويم، اميرالمؤمنين على ترا فرمان داده كه به مدينه برگرد وبيش از اين در اين سرزمين ممان. عايشه گفت: خدا اميرالمؤمنين را رحمت كند وى عمر بن خطاب بود. عبداللّه گفت: به خدا سوگند به رغم اَنف دشمنان تنها كسى كه اميرالمؤمنين بر او صادق است همين مرد است كه او از هر كسى به رسول خدا نزديك تر وسابقه اش در اسلام وهمچنين دانشش از همه بيشتر ومقامش والاتر وآثارش در اسلام از پدر تو وعمر فزون تر است ، بدان اى عايشه كه سرپيچى تو از على بسى كوتاه مدت بود ولى جرم وگناهش بزرگ ، شومى وپيامد سوأش آشكار وتيرگى وناپسنديش برهمگان روشن است ...
عايشه بگريست واشك از ديدگانش سرازير گشت، صدايش به ناله بلند وگريه در گلويش شكست وگفت: من از اين سرزمين مىروم زيرا جائى نزد من بدتر از آنجا نبود كه شما در آن باشيد. ابن عباس گفت: به خدا سوگند چه مصيبتها كه از ناحيه تو ديديم وچه نتيجه ها كه از كردار تو گرفتيم ، ترا ام المؤمنين خوانديم با اينكه مادرت ام رومان بود، پدرت را صديق لقب داديم با وجوداينكه وى پسر ابوقحافه بود! عايشه گفت: اى پسر عباس به پيغمبر بر من منت مىنهى؟! ابن عباس گفت: چرا منت ننهم كه اگر تو به اندازه سر موئى از او بهره داشتى بر ما منت مى نهادى در صورتى كه ما از خون وگوشت او مىباشيم، تو يكى از نه زن بودى كه از پيغمبر به جا مانديد ، تو بر هيچيك آنها مزيتى ندارى چه شده كه امر مىكنى ونهى مىنمائى ومنتظرى از تو اطاعت كنند؟!
سپس ابن عباس بنزد على(عليه السلام) بازگشت وماجرى را به عرض رساند. حضرت فرمود: من ترا مى شناختم كه براى اين پيام انتخاب نمودم. (رجال كشى)
نقطه ضعفى كه در زندگى ابن عباس به چشم مىخورد موضوع نسبت اختلاس اموال بيت المال به وى مىباشد موقعى كه او از سوى اميرالمؤمنين (عليه السلام) حاكم بصره بوده واين داستان ونامه حضرت به وى وپاسخ او به حضرت در نهج البلاغه وشرح ابن ابى الحديد مشروحاً ذكر شده است وبرخى در مقام دفاع از او گفته اند : وى عبيداللّه بن عباس بوده نه عبداللّه ، و بعضى از اصل اين داستان را بى اساس دانسته اند، ولى از بشر غير معصوم شكست خوردن در برابر آزمايشهاى مالى عجيب نيست. واللّه العالم.
در حديث آمده كه پيغمبر (صلى الله وعليه وآله) در باره عبداللّه بن عباس فرمود: عبداللّه نميرد تا اينكه بينائى خويش را از دست بدهد وبه دانشى دست يابد. (بحار:18/126) از اين رو مىتوان گفت: عدم مصاحبت او با امام حسين(عليه السلام) در واقعه كربلا بجهت نابينائى او بوده است.
وفات :
عبدالله بن عباس سال 68هـ درسن 71سالگى در طائف از دنيا رفت.