![]() |
اتعلم کلمات فارسیه
إجلس= بنشين أمس الأول= پريروز أشعر بالصداع= سرم درد مي کند دوار= سر گيجه فم= دهان فمک= دهانت إفتح= بازکن أري= ببينم حيناً= گاهي لسان= زبان لسانک= زبانت ألم في البطن= دل درد إسمح= إجازه بده ضغط الدم= فشار خون أقيس= اندازه بگيرم رجاءً= لطفاً کم= آستين إرفع= بالا بزن ************ الحوار: الجزء الاول. محمد: سلام. محمد: مرحباً. خانم دکتر: سلام. بفرما بنشين. چه شده است؟ طبيبة: مرحبا. تفضل إجلس. ماذا حدث؟ محمد: از پريروز سرم درد مي کند. حالت تهوع هم دارم. محمد: من أمس الأول أشعر بالصداع. لدي غثيان أيضاً. خانم دکتر: آيا احساس سر گيجه هم مي کني؟ طبيبة: هل تشعر بالدّوار أيضاً؟ محمد: بله. گاهي احساس سرگيجه مي کنم. محمد: نعم. أشعر بالدّوار حيناً. خانم دکتر: دهانت را باز کن تا زبانت را ببينم. آيا احساس دل درد هم مي کني؟ طبيبة: إفتح فمک لأري لسانک. هل تشعر بألم في البطن أيضاً؟ محمد: نه احساس دل درد نمي کنم. محمد: لا ، لا أشعر بألم في البطن. خانم دکتر: اجازه بده فشار خونت را اندازه بگيرم. لطفاً آستينت را بالا بزن. طبيبة: إسمح لي أن أقيس ضغط دمک. رجاء إرفع کمّک. محمد: چشم. بفرما. محمد: سمعاً. تفضّلي. |
بستان= باغ مرقد= آرامگاه تعلم= مي داني أظنّ= فکر مي کنم رسّام= نقاش رسّامون= نقاشان أفضل= بهترين حوالي= حدود ثمانون=80 هشتاد قبل= پيش توفّي= در گذشت حداثة= نوجواني ثمّ= سپس من هناک= از آنج ******* الحوار: الجزء الأول. محمد: اين باغ بسيار زيباست. آرامگاه کمال الملک هم ديدني است. محمد: هذا البستان جميل جدّاً. مرقد کمال الملک أيضاً ملفت. علي: آيا مي داني کمال الملک که بود؟ علي: هل تعلم مَن کان کمال الملک؟ محمد: فکر مي کنم نقاش بوده. درست است؟ محمد: أظنّ أنّه کان رسّاماً. صحيح؟ علي: بله. او از بهترين نقاشان ايران بوده وحدود 80 سال پيش در گذشته است. علي: نعم. انّه کان من أفضل رسّامي ايران وقد توفي قبل حوالي ثمانين عاماً. محمد: آيا او اهل شهر نيشابور بوده؟ محمد: هل کان هو من أهالي مدينة نيشابور؟ علي: نه. کمال الملک کاشاني بوده ودر سن نوجواني به تهران، وبعد از آنجا به اروپا رفته است. علي: لا. کان کمال الملک کاشانياً وذهب إلي طهران في سنّ الحداثة وثمّ ذهب من هناک إلي اوروبا. ******* المفردات: الجزء الثاني تعلّم= آموختن فنّي= هنري أصبح= شد شيخوخة= پيري آخر العمر= پايان عمر هنا= اينجا عاش= زندگي کرد لوحة= تابلو لوحات= تابلوها متحف= موزه متاحف= موزه ها البلدان الأخري= کشورهاي ديگر ********** الحوار: الجزء الثاني. محمد: آيا کمال الملک براي آموختن نقاشي به اروپا رفت؟ محمد: هل ذهب کمال الملک إلي اوروبا لتعلّم الرسم؟ علي: بله، سپس به ايران بازگشت ومدير يک مدرسه هنري شد. علي: نعم، ثمّ عاد إلي ايران وأصبح مديراً لمدرسة فنية محمد: پس چرا آرامگاهش در نيشابور است؟محمد: فلماذا مرقده في نيشابور؟ علي: چون در سن پيري، به نيشابور آمد وتا پايان عمرش در اينجا زندگي کرد. علي: لأنّه جاء إلي نيشابور في سنّ الشيخوخة وعاش هنا حتي آخر عمره. محمد: آيا تابلوهايش هم در نيشابور است؟ محمد: هل لوحاته أيضاً في نيشابور؟ علي: نه. تابلوهايش در موزه هاي مختلف ايران وکشورهاي ديگر است. علي: لا. لوحاته في مختلف متاحف ايران والبلدان الأخري. ******* نستمع الآن إلي الحوار کاملاً باللغة الفارسية فقط. محمد: اين باغ بسيار زيباست. آرامگاه کمال الملک هم ديدني است. علي: آيا مي داني کمال الملک که بود؟ محمد: فکر مي کنم نقاش بوده. درست است؟ علي: بله. او از بهترين نقاشان ايران بوده وحدود 80 سال پيش در گذشته است. محمد: آيا او اهل شهر نيشابور بوده؟ علي: نه. کمال الملک کاشاني بوده ودر سن نوجواني به تهران، وبعد از آنجا به اروپا رفته است. ******* محمد: آيا کمال الملک براي آموختن نقاشي به اروپا رفت؟ علي: بله، سپس به ايران بازگشت ومدير يک مدرسه هنري شد. محمد: پس چرا آرامگاهش در نيشابور است؟ علي: چون در سن پيري، به نيشابور آمد وتا پايان عمرش در اينجا زندگي کرد. محمد: آيا تابلوهايش هم در نيشابور است؟ علي: نه. تابلوهايش در موزه هاي مختلف ايران وکشورهاي ديگر است. |
هوا =الجو خنک =بارد نسبياً دلپذير =منعش مي مانند =يبقون مي مانند =يرغبون البقاء چرا؟ =لماذا؟ چون=لأنّ لذت مي برند =يستلذون مي خواهند لذت ببرند =يريدون أن يستلذوا مي رويم =نذهب آرامگاه =مرقد امامزاده=حفيد أحد الأئمة دوست دارم=أحبّ ******** الحوار: الجزء الأول. محمد: امروز صبح هوا سرد بود. محمد: کان الجو بارداً صباح هذا اليوم. علي: آره. صبح نيشابور خنک ودلپذير است. بعضي از مسافران دوست دارند شب در نيشابور بمانند. علي: نعم. صباح نيشابور بارد نسبياً ومنعش. يحبّ بعض المسافرين أن يبقوا الليل في نيشابور. محمد: چرا؟ محمد: لماذا؟ علي: چون مي خواهند از هواي صبح نيشابور لذت ببرند. علي: لأنهم يريدون أن يستلذوا بجوّ صباح نيشابور. محمد: امروز به کجا مي رويم؟ محمد: إلي أين نذهب اليوم؟ علي: براي ديدار از آرامگاه عطاّر وخياّم مي رويم. علي: نذهب لزيارة مرقدي عطاّر والخيام. محمد: خيلي خوب است. من اين دو شاعر ايراني را بسيار دوست دارم. محمد: جميل جدّاً. أنا أحبّ هذين الشاعرين الايرانيين کثيراً. علي: آرامگاه کمال الملک و يک امامزاده هم در آنجاست. علي: هناک أيضاً مرقد کمال الملک وأحد أحفاد الأئمة. ******** المفردات: الجزء الثاني آنجا =هناک مي رويم =نذهب دوست داري برويم =تحبّ أن نذهب مسجد چوبي =مسجد خشبي جا =مکان جاها =أماکن بسياري=کثير دوربين =عدسة دوربينت=عدستک خريدي=إشتريتَ مي خرم=أشتري ******** الحوار: الجزء الثاني. محمد: بعد از ظهر چکار مي کنيم؟ محمد: ماذا نفعل بعد الظهر؟ علي: آيا دوست داري به مسجد چوبي برويم؟ علي: هل تحبّ أن نذهب إلي المسجد الخشبي؟ محمد: خوب است. اين شهر، جاهاي ديدني بسياري دارد. محمد: جيدّ. لهذه المدينة أماکن ملفتة کثيرة. علي: چون خيلي قديمي است. آيا براي دوربينت فيلم خريدي؟ علي: لأنّها قديمة جدّاً. هل اشتريت فيلماً لعدستک؟ محمد: نه. امروز مي خرم. محمد: لا. أشتري اليوم. ******** ندعوکم الآن أعزاءنا المستمعين إلي أن تستمعوا معنا إلي الحوار کاملاً وباللغة الفارسية فقط. محمد: امروز صبح هوا سرد بود. علي: آره. صبح نيشابور خنک ودلپذير است. بعضي از مسافران دوست دارند شب در نيشابور بمانند. محمد: چرا؟ علي: چون مي خواهند از هواي صبح نيشابور لذت ببرند. محمد: امروز به کجا مي رويم؟ علي: براي ديدار از آرامگاه عطاّر وخياّم مي رويم. محمد: خيلي خوب است. من اين دو شاعر ايراني را بسيار دوست دارم. علي: آرامگاه کمال الملک و يک امامزاده هم در آنجاست. ******** محمد: بعد از ظهر چکار مي کنيم؟ علي: آيا دوست داري به مسجد چوبي برويم؟ محمد: خوب است. اين شهر، جاهاي ديدني بسياري دارد. علي: چون خيلي قديمي است. آيا براي دوربينت فيلم خريدي؟ محمد: نه. امروز مي خرم. |
المفردات: الجزء الاول
من خوشحالم =أنا مسرور سفر مي کنم =أسافر جا =مکان جاها =أماکن مي بينيم =نشاهد مي توانيم ببينيم =نستطيع أن نشاهد کمي کويري =صحراوي قليلاً مسجدها =مساجد رستورانها =مطاعم چون =لأنّ ماشين =سيارة ماشين ها =سيارات تردد مي کنند =يترددون مي رسيم =نصل حدود=حوالي ******** الحوار: الجزء الأول. محمد: من خوشحالم که با اتوبوس سفر مي کنم. مي توانيم روستاها وجاهاي زيبا را ببينيم. محمد: أنا مسرور لأني أسافر بالباص ونستطيع أن نشاهد القري والأماکن الجميله. علي: بله. جاده ي تهران- نيشابور قشنگ است. ولي کمي کويري است. علي: نعم. طريق طهران- نيشابور جميلة. لکنّها صحراوية قليلاً. محمد: مسجدها ورستورانهاي زيادي در اين جاده مي بينم. محمد: أشاهد مساجد ومطاعم کثيرة في هذا الطريق. علي: درست است. مساجد ورستورانهاي زيادي در مسير هست. چون ماشينهاي زيادي در اين جاده تردد مي کنند. علي: صحيح. توجد مساجد ومطاعم کثيرة في الطريق. لأنّ سيارات کثيرة تتردد ، في هذا الطريق. محمد: آيا بعد از ظهر به نيشابور مي رسيم؟ محمد: هل نصل نيشابور بعد الظهر؟ علي: بله. حدود ساعت 3 . علي: نعم. حوالي الساعة الثالثة. ******** المفردات: الجزء الثاني مي توانيم برويم = نستطيع أن نذهب هتل=فندق استراحت مي کنيم =نستريح کمي =قليلاً گردش مي کنيم =نتجوّل بهترين =أفضل سوغات =هديّة چيست؟=ما هو؟ سنگ =حجر فيروزه =فيروز گران=غالي نسبتاً =نسبياً ارزان=رخيص دوست دارم =أحبّ انگشتر =خاتم مي خرم=أشتري دوست دارم بخرم=أحبّ أن أشتري ******** الحوار: الجزء الثاني. محمد: آيا مي توانيم امشب به بازار ومسجد جامع نيشابور برويم. محمد: هل نستطيع أن نذهب هذه الليلة إلي سوق نيشابور والمسجد الجامع؟ علي: حتماً. أول در هتل استراحت مي کنيم. بعد براي نماز به مسجد جامع مي رويم وکمي هم در بازار گردش مي کنيم. علي: حتماً. نستريح أولاً في الفندق. ثمّ نذهب إلي المسجد الجامع لأداء الصلاة ونتجّول قليلاً أيضاً في السوق. محمد: بهترين سوغات نيشابور چيست؟ محمد: ما هي أفضل هدية تؤخذ من نيشابور؟ علي: سنگ فيروزه. فيروزه نيشابور بهترين فيروزه دنياست. علي: حجر الفيروز. فيروز نيشابور أفضل فيروز في العالم محمد: فيروزه خيلي گران است؟محمد: الفيروز.. غال جداً؟ علي: نه، اين سنگ آبي زيبا، نسبتاً ارزان است. علي: لا. هذا الحجر الأزرق الجميل، رخيص نسبياً. محمد: خيلي دوست دارم يک انگشتر فيروزه بخرم. محمد: أحبّ کثيراً أن أشتري خاتم فيروز. ******** نستمع الآن إلي کامل الحوار باللغة الفارسية. محمد: من خوشحالم که با اتوبوس سفر مي کنم. مي توانيم روستاها وجاهاي زيبا را ببينيم. علي: بله. جاده ي تهران- نيشابور قشنگ است. ولي کمي کويري است. محمد: مسجدها ورستورانهاي زيادي در اين جاده مي بينم. علي: درست است. مساجد ورستورانهاي زيادي در مسير هست. چون ماشينهاي زيادي در اين جاده تردد مي کنند. محمد: آيا بعد از ظهر به نيشابور مي رسيم؟ علي: بله. حدود ساعت 3 . ******** محمد: آيا مي توانيم امشب به بازار ومسجد جامع نيشابور برويم. علي: حتماً. أول در هتل استراحت مي کنيم. بعد براي نماز به مسجد جامع مي رويم وکمي هم در بازار گردش مي کنيم. محمد: بهترين سوغات نيشابور چيست؟ علي: سنگ فيروزه. فيروزه نيشابور بهترين فيروزه دنياست. محمد: فيروزه خيلي گران است؟ علي: نه، اين سنگ آبي زيبا، نسبتاً ارزان است. محمد: خيلي دوست دارم يک انگشتر فيروزه بخرم. |
المفردات: الجزء الاول
مي داني= تعلم مي دانم = أعلم ايرانيها = الايرانيون دوست دارند = يحبّون وقتي = حينما بر مي گردد = يعود فاميل = أقارب مي روند = يذهبون رفتن = ذهاب برگشتن= عودة خانواده= أسرة مي کشند= يذبحون قرباني= قربان ********* إذن نستمع الآن إلي الجزء الأول من الحوار. حميد: مي داني که سفر حج براي ايرانيها خيلي مهم است. حميد: تعلم أن السفر للحج مهم جداً للإيرانيين. محمد: بله. مي دانم که ايرانيها سفر حج را دوست دارند. محمد: نعم أعلم أنّ الايرانيين يحبّون السفر للحج حميد: وقتي حاجي از مکه بر مي گردد، فاميل و دوستانش به فرودگاه مي روند.حميد: حينما يعود الحاج من مکة، يذهب أقاربه و أصدقاوه إلي المطار. محمد: پس هم براي رفتن حاجي و هم براي برگشتن او به فرودگاه مي روند. درست است؟ محمد: إذن يذهبون إلي المطار عند ذهاب الحاج و عند عودته أيضاً. صحيح؟ حميد: بله. وقتي حاجي به خانه اش مي رسد، برايش گوسفند مي کشند. حميد: نعم. حينما يصل الحاج إلي بيته، يذبحون له خروفاً. محمد: چه کساني اين کار را مي کنند؟ محمد: من الذين يفعلون ذلک؟ حميد: افراد خانواده و فاميل براي حاجي گوسفند مي خرند و آن را قرباني مي کنند. حميد: أفراد الأسرة و الأقرباء يشترون للحاج خروفاً و يذبحونه قرباناً. ********* المفردات: الجزء الثاني گذشت = مرّ معلوم مي شود = يتـّضح بعد از =بعد شلوغ =مزدحم يکي دو هفته =أسبوع أو أسبوعان مهمان=ضيف مهماني=وليمة- ضيافة شام=عشاء ناهار=غداء دعوت مي کنند= يدعون ********* والآن الجزء الثاني من الحوار. محمد: آنچه گذشت معلوم مي شود که همه به ديدن حاجي مي روند. درست است؟ محمد: يتـّضح: مماّ مرّ أنّ الکلّ يذهبون لزيارة الحاج. صحيح؟ حميد: بله. همه دوستان و فاميل به ديدن حاجي مي روند. حميد: نعم. کلّ الأصدقاء والأقرباء يذهبون لزيارة الحاج. محمد: پس بعد از سفر حج، خانه حاجي خيلي شلوغ مي شود. محمد: إذن بعد السفر للحج، يصبح بيت الحاج مزدحماً جداً. حميد: بله. او يکي دو هفته مهمان دارد. حميد: نعم. له ضيوف لأسبوع أو أسبوعين. محمد: آيا مهماني رسمي هم دارد؟ محمد: هل له ضيافة رسمية أيضاً؟ حميد: بله. چند روز پس از بازگشت، حاجي همه را براي مهماني شام يا ناهار دعوت مي کند. حميد: نعم. بعد عدة أيام من العودة، يدعو الحاج الجميع لوليمة عشاء أو غداء. ********* الآن نعود ونستمع مرة أخري إلي الحوار کاملاً لکن باللغة الفارسية فقط. حميد: مي داني که سفر حج براي ايرانيها خيلي مهم است. محمد: بله. مي دانم که ايرانيها سفر حج را دوست دارند. حميد: وقتي حاجي از مکه بر مي گردد، فاميل و دوستانش به فرودگاه مي روند. محمد: پس هم براي رفتن حاجي و هم براي برگشتن او به فرودگاه مي روند. درست است؟ حميد: بله. وقتي حاجي به خانه اش مي رسد، برايش گوسفند مي کشند. محمد: چه کساني اين کار را مي کنند؟ حميد: افراد خانواده و فاميل براي حاجي گوسفند مي خرند و آن را قرباني مي کنند. ********* محمد: آنچه گذشت معلوم مي شود که همه به ديدن حاجي مي روند. درست است؟ حميد: بله. همه دوستان و فاميل به ديدن حاجي مي روند. محمد: پس بعد از سفر حج، خانه حاجي خيلي شلوغ مي شود. حميد: بله. او يکي دو هفته مهمان دارد. محمد: آيا مهماني رسمي هم دارد؟ حميد: بله. چند روز پس از بازگشت، حاجي همه را براي مهماني شام يا ناهار دعوت مي کند. http://www.yahosain.com/vb/images/buttons/quote.gif |
المفردات: الجزء الاول
ديشب = ليلة أمس تلفن کردم = إتصلت هاتفياً رفتي = ذهبت فرودگاه = مطار مي روند = يذهبون مي خواستند بروند = أرادوا أن يذهبوا حاجي = حاج چرا؟ لماذا چند روز = عدة أيام آمدند= جاءوا خداحافظي = توديع خدا حافظي کردند = ودعّوا رفتيم = ذهبنا فاميل= أقارب خانواده = أسرة معمول = عادة ********** کان هذا الجزء الأول من المفردات، والآن نستمع إلي الجزء الأول من الحوار. محمد: ديشب کجا بودي؟ تلفن کردم در خانه نبودي. محمد: أين کنتَ ليلة أمس؟ إتصلتُ هاتفياً ما کنتَ في البيت. حميد: ديشب به فرودگاه رفتم. پدر ومادر سعيد مي خواستند به مکه بروند. حميد: ليلة أمس ذهبت إلي المطار. والد سعيد ووالدته أرادا الذهاب إلي مکة. محمد: خوب! تو چرا به فرودگاه رفتي؟ محمد: حسناً! أنتَ لماذا ذهبتَ إلي المطار؟ حميد: آنها چند روز قبل به خانه ما آمدند وخداحافظي کردند وديشب ما با آنها به فرودگاه رفتيم. حميد: هم جاءوا إلي بيتنا قبل عدة أيام وودّعونا وليلة أمس نحن ذهبنا معهم إلي المطار. محمد: آيا همه براي خداحافظي با حاجي به فرودگاه مي روند؟ محمد: هل يذهب الجميع الي المطار لتوديع الحاج؟ حميد: معمولاً دوستان وفاميل براي خداحافظي به خانه حاجي يا فرودگاه مي روند. حميد: عادة يذهب الأصدقاء والأقارب الي بيت الحاج أو المطار للتوديع. ********** المفردات: الجزء الثاني قبل از = قبل آداب = تقاليد يکي = أحد بدرقه = توديع بعد از = بعد سه روز = ثلاثة أيام آش = شوربة آش مي پزند = يطبخون الشوربة توزيع مي کنند = يوزّعون ديگران = آخرون برگردد = يعود ********** الحوار: الجزء الثاني. محمد: پس ايرانيها، قبل ازسفر حج، آداب خاصي دارند. محمد: إذن للإيرانيين تقاليد خاصة قبل سفر الحج. حميد: بله. يکي از اين آداب، خداحافظي است. حميد: نعم. أحد هذه التقاليد هو التوديع. محمد: آيا براي خداحافظي آداب خاصي دارند؟ محمد: هل لهم تقاليد خاصة للتوديع؟ حميد: بله. آنها با أشعار عرفاني وصلوات، حاجي را بدرقه مي کنند. حميد: نعم. هم يودّعون الحاج بأشعار عرفانية والصلوة علي النبيّ وآله. محمد: جالب است. محمد: رائع. حميد: سه روز بعد از سفر حاجي نيز خانواده اش آش مي پزند وبين مردم توزيع مي کنند تا به سلامت بر گردد. حميد: بعد ثلاثة أيام من سفر الحاج أيضاً تطبخ أسرته الشوربة وتوزعها علي الناس ليعود بسلام. محمد: پس احتمالاً بعد از سفر حج هم آداب جالبي داريد. محمد: إذن لکم احتمالاً تقاليد رائعة بعد سفر الحج أيضاً. حميد: بله، همين طور است. حميد: نعم، کذلک. ********** إعادة لکامل الحوار بالفارسية فقط. محمد: ديشب کجا بودي؟ تلفن کردم در خانه نبودي. حميد: ديشب به فرودگاه رفتم. پدر ومادر سعيد مي خواستند به مکه بروند. محمد: خوب! تو چرا به فرودگاه رفتي؟ حميد: آنها چند روز قبل به خانه ما آمدند وخداحافظي کردند وديشب ما با آنها به فرودگاه رفتيم. محمد: آيا همه براي خداحافظي با حاجي به فرودگاه مي روند؟ حميد: معمولاً دوستان وفاميل براي خداحافظي به خانه حاجي يا فرودگاه مي روند. ********** محمد: پس ايرانيها، قبل ازسفر حج، آداب خاصي دارند. حميد: بله. يکي از اين آداب، خداحافظي است. محمد: آيا براي خداحافظي آداب خاصي دارند؟ حميد: بله. آنها با أشعار عرفاني وصلوات، حاجي را بدرقه مي کنند. محمد: جالب است. حميد: سه روز بعد از سفر حاجي نيز خانواده اش آش مي پزند وبين مردم توزيع مي کنند تا به سلامت بر گردد. محمد: پس احتمالاً بعد از سفر حج هم آداب جالبي داريد. حميد: بله، همين طور است. |
المفردات: الجزء الاول
خوش به حالت = هنيئاً لک اينجا = هذا المکان تابستان = صيف زمستان = شتاء سرد = بارد قـُله = قمة صعود کرده اي = سبق أن صعدت چقدر؟ما؟ وقتي= عندما جوان = شاب دوستان = أصدقاء دوستانم = أصدقائي يک بار = مرة واحدة درياچه = بحيرة ******** الحوار: الجزء الاول محمد: خوش به حالتان! روستاي شما بسيار زيباست. محمد: هنيئاً لکم! قريتکم جميلة جداً. پدر بزرگ: اينجا در تابستان خيلي قشنگ است، ولي در زمستان خيلي سرد است. الجدّ: هذا المکان جميل جداً في الصيف، لکنهّ بارد جداً في الشتاء. محمد: آيا به قله سبلان صعود کرده اي؟ اين قله چقدر زيباست! محمد: هل سبق أن صعدت إلي قمة سبلان؟ ما أجمل هذه القمة! پدربزرگ: وقتي جوان بودم، با دوستانم يک بار به درياچه رفتم. الجدّ: عندما کنت شاباً، ذهبتُ مع أصدقائي مرة واحدة إلي البحيرة. محمد: درياچه کجاست؟ محمد: أين البحيرة؟ پدر بزرگ: کوه سبلان يک کوه آتشفشاني است ودر قله آن يک درياچه هست. الجدّ: جبل سبلان جبل برکاني وتوجد علي قمته بحيرة. محمد: خيلي عالي است. پس تو ورزشکار بودي؟ محمد: رائع جداً. إذن أنت کنت رياضياً؟ پدر بزرگ: بله. من الآن هم ورزش مي کنم وبه چشمه آب گرم شابيل مي روم. الجدّ: نعم. أنا أمارس الرياضة الآن أيضاً وأذهب إلي ينبوع الماء الحار في شابيل. ******** المفردات: الجزء الثاني کجا؟ أين؟ چند ؟ کم؟ توريست = سائح اينها = هولاء تفريح = تنزّه کوهنوردي = تسلّق الجبال شنيدم = سمعتُ دور = بعيد مي آيند = يأتون با هم = معاً برويد = إذهبوا مي رويم = نذهب ******** نستمع الآن إلي الحوار، الجزء الثاني. محمد: شنيدم چند چشمه آب گرم در شهر سرعين هست. محمد: سمعتُ أنه توجد في مدينة سرعين عدة ينابيع للماء الحار. پدر بزرگ: بله. در سرعين وهم در اين روستا چند چشمه آب گرم هست. چشمه هاي آب گرم شابيل خيلي دور نيست. الجدّ: نعم. توجد في سرعين وفي هذه القرية أيضاً عدة ينابيع للماء الحار. ينابيع الماء الحار في شابيل ليست بعيده جداً. محمد: در اينجا مسافر وتوريست زياد هست. آيا اينها براي تفريح وکوهنوردي مي آيند؟ محمد: هنا مسافرون وسياح کثيرون. هل هولاء يأتون للتنزّه وتسلّق الجبال؟ پدر بزرگ: بله. سبلان وچشمه هاي آب گرم اينجا خيلي معروف است. با هم به چشمه هاي آب گرم هم برويد. الجدّ: نعم. سبلان وينابيع الماء الحار هنا معروفة جداً. إذهبوا معاً إلي ينابيع الماء الحار أيضاً. محمد: حتماً من وسعيد وعلي به چشمه هاي آب گرم مي رويم. محمد: حتماً أنا وسعيد وعلي نذهب إلي ينابيع الماء الحار. ******** والآن نستمع إلي کامل الحوار بالفارسية فقط. محمد: خوش به حالتان! روستاي شما بسيار زيباست. پدر بزرگ: اينجا در تابستان خيلي قشنگ است، ولي در زمستان خيلي سرد است. محمد: آيا به قله سبلان صعود کرده اي؟ اين قله چقدر زيباست! پدربزرگ: وقتي جوان بودم، با دوستانم يک بار به درياچه رفتم. محمد: درياچه کجاست؟ پدر بزرگ: کوه سبلان يک کوه آتشفشاني است ودر قله آن يک درياچه هست. محمد: خيلي عالي است. پس تو ورزشکار بودي؟ پدر بزرگ: بله. من الآن هم ورزش مي کنم وبه چشمه آب گرم شابيل مي روم. ******** محمد: شنيدم چند چشمه آب گرم در شهر سرعين هست. پدر بزرگ: بله. در سرعين وهم در اين روستا چند چشمه آب گرم هست. چشمه هاي آب گرم شابيل خيلي دور نيست. محمد: در اينجا مسافر وتوريست زياد هست. آيا اينها براي تفريح وکوهنوردي مي آيند؟ پدر بزرگ: بله. سبلان وچشمه هاي آب گرم اينجا خيلي معروف است. با هم به چشمه هاي آب گرم هم برويد. محمد: حتماً من وسعيد وعلي به چشمه هاي آب گرم مي رويم. http://www.yahosain.com/vb/images/buttons/quote.gif |
المفردات: الجزء الاول
اينجا= هنا فکر مي کردم = کنتُ أظنّ شهر = مدينة کوچک = صغير بزرگ = کبير مرکز استان = مرکز المحافظة به کجا؟ إلي أين؟ هتل = فندق امروز = اليوم مي مانيم = نبقي فردا = غداً خانه = بيت پدر بزرگ = جد روستا = قرية *********** ونستمع الآن إلي الجزء الأول من الحوار: سعيد: به اردبيل رسيديم. اينجا شهر اردبيل است. سعيد: وصلنا الي أردبيل. هنا مدينة أردبيل. محمد: فکر مي کردم اردبيل شهر کوچکي است. اما آن شهر بزرگ وزيبايي است. محمد: کنتُ أظنّ أنّ اردبيل مدينة صغيرة. لکنّها مدينة کبيرة وجميلة. سعيد: بله. شهر اردبيل مرکز استان اردبيل است. سعيد: نعم. مدينة أردبيل هي مرکز محافظة اردبيل. محمد: الآن به کجا مي رويم؟ به هتل؟ محمد: إلي أين نذهب الآن؟ إلي الفندق؟ سعيد: آره. امروز در اردبيل مي مانيم وفردا صبح به لاهرود مي رويم. سعيد: نعم. اليوم نبقي في أردبيل وغداً صباحاً نذهب إلي لاهرود. محمد: آيا خانه ي علي در لاهرود است؟ محمد: هل بيت عليّ في لاهرود؟ سعيد: نه. خانه پدربزرگ علي در لاهرود است. لاهرود روستاي بزرگي است. سعيد: لا. بيت جدّ علي في لاهرود. لاهرود قرية کبيرة. *********** المفردات: الجزء الثاني مي بينيم = نشاهد مي توانيم ببينيم = نستطيع أن نشاهد قله = قمة کوه = جبل کوهنورد = متسلق الجبال کوهنوردها = متسلّقو الجبال سرد = بارد سردتر = أبرد داريم = لدينا تقريبا خنک = بارد نسبياً مي توانند صحبت کنند = يستطيعون أن يتکلموا مي توانيم صحبت کنيم = نستطيع أن نتکلم *********** نتابع الآن الحوار بين محمد وسعيد. محمد: آيا مي توانيم از لاهرود قله کوه سبلان را ببينيم؟ محمد: هل نستطيع أن نشاهد من لاهرود قمة جبل سبلان؟ سعيد: البته. کوهنوردها هم از لاهرود به قله سبلان مي روند. سعيد: طبعاً. متسلقو الجبال أيضاً يذهبون من لاهرود إلي قمة سبلان. محمد: پس فکر مي کنم لاهرود از اردبيل سردتر است. محمد: إذن أظنّ أنّ لاهرود أبرد من أردبيل. سعيد: بله. ولي ما که لباس مناسب داريم. در آنجا هواي خنک ومزرعه هاي قشنگ وجود دارد. سعيد: نعم. ولکن لدينا ملابس مناسبة. هناک الجو بارد نسبياً وتوجد مزارع جميلة. محمد: آيا مردم آنجا مي توانند فارسي صحبت کنند؟ محمد: هل يستطيع الناس هناک أن يتکلموا الفارسية؟ سعيد: بله. مردم آنجا به فارسي وترکي صحبت مي کنند. ما مي توانيم با آنها فارسي صحبت کنيم. سعيد: نعم. الناس هناک يتکلمون الفارسية والترکية. نحن نستطيع أن نتکلم معهم بالفارسية. *********** نستمع مرة أخري إلي الحوار الکامل باللغة الفارسية. سعيد: به اردبيل رسيديم. اينجا شهر اردبيل است. محمد: فکر مي کردم اردبيل شهر کوچکي است. اما آن شهر بزرگ وزيبايي است. سعيد: بله. شهر اردبيل مرکز استان اردبيل است. محمد: الآن به کجا مي رويم؟ به هتل؟ سعيد: آره. امروز در اردبيل مي مانيم وفردا صبح به لاهرود مي رويم. محمد: آيا خانه ي علي در لاهرود است؟ سعيد: نه. خانه پدربزرگ علي در لاهرود است. لاهرود روستاي بزرگي است. *********** محمد: آيا مي توانيم از لاهرود قله کوه سبلان را ببينيم؟ سعيد: البته. کوهنوردها هم از لاهرود به قله سبلان مي روند. محمد: پس فکر مي کنم لاهرود از اردبيل سردتر است. سعيد: بله. ولي ما که لباس مناسب داريم. در آنجا هواي خنک ومزرعه هاي قشنگ وجود دارد. محمد: آيا مردم آنجا مي توانند فارسي صحبت کنند؟ سعيد: بله. مردم آنجا به فارسي وترکي صحبت مي کنند. ما مي توانيم با آنها فارسي صحبت کنيم. http://www.yahosain.com/vb/images/buttons/quote.gif |
المفردات: الجزء الاول
دو طرف = جانبان جاده = طريق جنگل = الغابة جنگلها = غابات اينجا= هنا دوست دارم = أحبّ کي؟متي؟ مي رسيم = نصل ساعت پنج = الساعة الخامسة خسته شدي = تعبتَ خسته نمي شوم = لا أتعبُ سرسبز = أرض خضراء هواي خنک = جو لطيف خنکتر = أبرد قليلاً، ألطف به هم = ببعض نزديک = قريب نزديکتر = أقرب شهر= مدينة شهرها = مدن ************ تعلّمنا الجزء الأول من المفردات والآن إلي الجزء الأول من الحوار. محمد: چه جالب! در دو طرف جاده يا مزرعه است يا جنگل. محمد: ما أروعه! علي جانبي الطريق إمّا مزرعة أوغابة. سعيد: آره. من جنگلهاي اينجا را خيلي دوست دارم. سعيد: نعم. أنا أحبّ الغابات هنا کثيراً. محمد: کي به اردبيل مي رسيم؟ محمد: متي نصل أردبيل؟ سعيد: ساعت پنج. آيا خسته شدي؟ سعيد: الساعة الخامسة. هل تعبتَ؟ محمد: نه. اينجا زمين بسيار زيبا وسرسبز است. خسته نمي شوم. محمد: لا. هذه الأرض جميل جداً وخضراء. لا أتعبُ. سعيد: بله. اينجا سرسبز تر از تهران است وهوا هم خنکتر ولطيف تر است. سعيد: نعم. هذا المکان أکثر خضاراً من طهران والجو أيضاً أبرد قليلاً وألطف. محمد: اينجا شهرها به هم نزديکترند. محمد: المدن في هذا المکان أقرب من بعضها. ************ المفردات: الجزء الثاني به خاطر = بسبب هواي خوب = جو لطيف روستا = قرية روستاها = قري زياد = کثير ببين = أنظر گاو = بقرة گاوها = البقر گوسفند = خروف گوسفندها = خرفان مي بينم = أري دامداري = تربية المواشي کار = مهنة فکر مي کنم = أظنّ همين طور = کذلک سنتي = تقليدي مدرن = حديث داريم = لنا ************ ندعوکم الآن إلي متابعة الجزء الثاني من الحوار. سعيد: به خاطر هواي خوب، شهرها وروستا هاي زيادي در اينجا هست. سعيد: بسبب الجو اللطيف، توجد هنا مدن وقري کثيرة. محمد: آنجا را ببين! گاوها وگوسفندهاي زيادي نزديک جاده هستند. محمد: أنظر هناک! توجد بقرات وخرفان کثيره قرب الطريق. سعيد: دامداري يک کار مهم براي اهالي روستاهاست. سعيد: تربية المواشي مهنة مهمة لأهالي القري. محمد: آيا اين گاوها وگوسفندها مال اهالي همين منطقه هستند؟ محمد: هل هذه البقرات والخرفان هي لأهالي نفس هذه المنطقة؟ سعيد: بله. فکر مي کنم همين طور است. سعيد: نعم. أظنّ کذلک. محمد: آيا دامداري در ايران سنتي است؟ محمد: هل تربية المواشي تقليدية في ايران؟ سعيد: مردم روستا ها، گاو وگوسفند دارند. ولي مزارع دامداري مدرن هم داريم. سعيد: لأبناء القري، بقرات وخرفان. لکن لنا مزارع حديثة أيضاً لتربية المواشي. ************ نستمع الآن إلي الحوار ثانية باللغة الفارسية. سعيد: به خاطر هواي خوب، شهرها وروستا هاي زيادي در اينجا هست. محمد: آنجا را ببين! گاوها وگوسفندهاي زيادي نزديک جاده هستند. سعيد: دامداري يک کار مهم براي اهالي روستاهاست. محمد: آيا اين گاوها وگوسفندها مال اهالي همين منطقه هستند؟ سعيد: بله. فکر مي کنم همين طور است. محمد: آيا دامداري در ايران سنتي است؟ سعيد: مردم روستا ها، گاو وگوسفند دارند. ولي مزارع دامداري مدرن هم داريم. |
المفردات: الجزء الاول
مي خواهم بروم =أريد أن أذهب خوش به حالت = هنيئاً لک التماس دعا = أسألک الدعاء محتاجيم به دعا = نحن بحاجة إلي الدعاء چه مي گويند؟ ماذا يقولون؟ مي گوييم = نقول پس = إذن *********** إذن نستمع إلي الحوار أولاً بين محمد وعلي. محمد: فردا مي خواهم با سعيد به مسجد جمکران بروم. محمد: غداً ... أريد أن أذهب مع سعيد الي مسجد جمکران. علي: خوش به حالت. التماس دعا. علي: هنيئاً لک. أسألک الدعاء. محمد: ايرانيها در جواب التماس دعا چه مي گويند؟ محمد: ماذا يقول الإيرانيون في جواب أسألک الدعاء؟ علي: مي گوييم محتاجيم به دعا. علي: نقول نحن بحاجة إلي الدعاء. محمد: پس ... محتاجيم به دعا. محمد: إذن ... نحن بحاجة إلي الدعاء. *********** والآن نستمع إلي الحوار بين محمد وعلي مرة أخري لکن بالفارسية فقط. محمد: فردا مي خواهم با سعيد به مسجد جمکران بروم. علي: خوش به حالت. التماس دعا. محمد: ايرانيها در جواب التماس دعا چه مي گويند؟ علي: مي گوييم محتاجيم به دعا. محمد: پس ... محتاجيم به دعا. *********** المفردات: الجزء الثاني گنبد = قبة آبي = أزرق شلوغ = مزدحم سه شنبه = الثلاثاء مردم = الناس شهر = مدينة مي آيند = يأتون اينجا = هنا ماشين = سيارة ماشين را پارک مي کني = ترکن السيارة سمت = جهة راست = يمين خيابان = شارع ماشين را پارک مي کنم = أرکن السيارة کي؟ متي؟ شروع مي شود = يبدأ نماز خواندن = إقامة الصلاة وقت داريم = لدينا وقت نيم ساعت = نصف ساعة ديگر= آخر *********** نعود إلي الحوار وهذه المرة بين محمد وسعيد. محمد: آيا آن گنبد مسجد جمکران است؟ محمد: هل تلک القبة قبة مسجد جمکران؟ سعيد: بله. آن گنبد آبي وزيباي مسجد جمکران است. سعيد: نعم. تلک القبة الزرقاء والجميلة هي قبة مسجد جمکران. محمد: چه مسجد بزرگي است! خيلي هم شلوغ است. محمد: ما أکبر هذا المسجد! مزدحم جداً أيضاً. سعيد: بله. سه شنبه ها، مردم زيادي از شهرهاي قم وتهران به اينجا مي آيند. سعيد: نعم. أيام الثلاثاء، يأتي الي هنا کثير من الناس من مدينة قم وطهران. محمد: خيلي شلوغ است. ماشين را کجا پارک مي کني. محمد: مزدحم جداً. أين ترکنُ السيارة؟ سعيد: در سمت راست، در آن خيابان ماشين را پارک مي کنم؟ سعيد: في الجهة اليمني، في ذلک الشارع أرکن السيارة. محمد: مراسم دعا کي شروع مي شود؟ محمد: متي تبدأ مراسم الدعاء؟ سعيد: نيم ساعت بعد. براي نماز خواندن وقت داريم. سعيد: بعد نصف ساعة. لدنيا وقت لإقامة الصلاة. *********** نستمع مرة اخري إلي الحوار بالفارسية فقط. محمد: آيا آن گنبد مسجد جمکران است؟ سعيد: بله. آن گنبد آبي وزيباي مسجد جمکران است. محمد: چه مسجد بزرگي است! خيلي هم شلوغ است. سعيد: بله. سه شنبه ها، مردم زيادي از شهرهاي قم وتهران به اينجا مي آيند. محمد: خيلي شلوغ است. ماشين را کجا پارک مي کني. سعيد: در سمت راست، در آن خيابان ماشين را پارک مي کنم؟ محمد: مراسم دعا کي شروع مي شود؟ سعيد: نيم ساعت بعد. براي نماز خواندن وقت داريم. http://www.yahosain.com/vb/images/buttons/quote.gif |
الشبكة: أحد مواقع المجموعة الشيعية للإعلام الساعة الآن: 11:24 PM. بحسب توقيت النجف الأشرف |
Powered by vBulletin 3.8.14 by DRC © 2000 - 2025